قصه زندگی و حرفای ناگفتنی

اگه بیاد زندگیمو نثار چشماش میکنم*تموم آسمونمو زمین پاهاش میکنم

قصه زندگی و حرفای ناگفتنی

اگه بیاد زندگیمو نثار چشماش میکنم*تموم آسمونمو زمین پاهاش میکنم

به همین سادگی

 

چند وقت بود که می خواست بهش بگه دوستش داره ولی روش نمی شد ...

می خواست بگه تمام زندگیشه براش سخت بود ... تا اینکه فهمید به کس دیگه ای دل

 بسته ....... چه راحت بهش گفته بود ازت متنفرم ..

نظرات 5 + ارسال نظر
عادله شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:29 ب.ظ

آره... به همین سادگی...

عادله شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 05:54 ب.ظ

راستی به جز این سایت farsidic سایتی که بشه کلمه های متن های تخصص رو ترجمه کنه سراغ نداری؟

ندا شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:20 ب.ظ

نهالی در ذهنم
داسی در دستم
شوری در سینه ام
سکوتی بر لبانم
نوری در یأسم
غمی بر چشمم
آفتابی در اندیشه ام
رگباری بر زبانم
چگونه با درونم همسفرت کنم؟؟
ــــــــــــــ
چرا دیگه نمیایی و سر نمیزنی؟
ما که تازه با هم آشنا شدیم و دوست دارم این دوستی تداوم داشته باشه. چرا فکر کردی عزیز نیستی ؟؟؟
عزیزم من همیشه منتظر خوندن کامنت ها تو هستم و همیشه بهت سر میزنم
ــــــــــ--
خانه دلت اباد با عشق

پریسا چهارشنبه 12 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ق.ظ

مثل همیشه آخر بازی عاشقا می بازن.من که باختم.

ملودی عشق شنبه 29 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:25 ب.ظ

نه

از اینی ام که نوشتی راحت تره

خیلی راحت تر

اونقدر راحت

که اگه عاشق باشی

تا آخر دنیا م نمی تونی باورش کنی

و فقط نابود می شی

فقط نابود

http://the-melody-of-love.blogsky.com/
http://just-melody.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد