فراری ام! فراری ام! فراری از لباس ِ سبز!
فراری از چکمه سفید، فراری از حصار ُ مرز!
فراری ام! فراری ام! فراری از نفرت ُ جنگ!
فراری از قمقمه و ُ تیر ُ کلاهخود ُ تفنگ!
فراری از اسم ِ شبُ، ترس ِ نگهبان ُ فریب!
فراری از مارش ِ رِژه، شلوارایی با شیش تا جیب!
دوس ندارم پابکوبم مقابل ِ ستاره ها!
این پادگان جهنمه، خسته ام از دوباره ها!
من نمی خوام رِژه برم با یه تفنگ، کوله به پُشت!
یا بدونم که دشمن ُ ، با چن تا گولّه میشه کشت!
امشب شب ِ فرارمه! تو که نگهبان ِ شبی،
نترسونم از غضب ِ یه مُش ستاره حلبی!
من ُ بزن! نشون بده یه سرباز ِ نمونه ای!
اسم ِشب ُ ازم نپرس! تو ناجی ِ شبونه ای!
من ُ بزن! منُ بزن که مرگ ِ من نجاتمه!
گاهی یه مرگِ باشکوه، به زندگی مقدمه!
سربازی جوونارو مرد نمیکنه.... باباهایه دروغ گو
دریا ، - صبور و سنگین می خواند و می نوشت :
من خواب نیستم !
خاموش اگر نشستم ،
مرداب نیستم !
روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم ؛
روشن شود که آتشم و آب نیستم
سامی دریا دل باش همه جا همه وقت . همین
ــــــــــــ
تاااا دوباره
مرسی.
خاله جون من کجا برم برات آستین بالا بزنم؟؟؟؟؟؟؟
راستش منظور 2کامنت آخریت رو نفهمیدم!
به خصوص وقتی آخرین پستهای وبلاگت رو خوندم بیشتر سردرگم شدم...
در مورد سربازی هم:شتریه که در خونه ی هر پسری میخوابه!(چشمک)
امضا: نقطه نویس 17 ساله از تهران
به به به سلامتی دکی جون!!!!! کجا بدونه خاله ایشاا...؟!!!
حتما مگه می شه اسم سامی رو تو لیستم ننویسم!!!!
همراه خوبم سهراب چه خوش گفت...
مانده تا برف زمین آب شود.
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر .
ناتمام است درخت .
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات .
مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید .
در هوای که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام .
مانده تا مرغ سر چینه هذیانی اسفند صدا بردارد .
پس چه باید بکنم
من که در لخت ترین موسم بی چهچه سال
تشنه زمزمه ام ؟
بهتر آن است که برخیزم ؛
رنگ را بردارم
روی تنهایی خود نقشه بوفی بکشم
و من میکشم نه نقش بوف که خطی ممتد. همین
بزرگ میشی یادت میره