دیروز :
نشستیم با خدا یکم صحبت کردیم ...
گفتم : برگ میکشی ؟ گفت : نه ، همین سیگارای Light رو هم ترک کردم ...
گفتم : خوش میگذره اون بالا ؟ گفت : آره ... بعضی کاراتون منو میخندونه ... بعضی کاراتون اشکم رو درمیاره ....
گفتم : مگه خدا هم گریه میکنه ؟ گفت : مگه بارونو ندیدی ؟
گفتم : دارم روانی میشم ... گفت : موسی هم اولش همین حرفو میزد ، همینطور عیسی ، محمد ، نوح ...
گفتم : من پیغمبر نیستم ها ! گفت : عاشق که هستی ...
گفتم : عشق سخته ... گفت : بی عشق مردن سخت تر ...
بهم ویسکی تعارف میکنه ، یه قلپ میخورم ...
گفتم : کی میمیرم ؟ گفت : با عزرائیل صحبت کن ...
خندیدم و گفتم : راستی چرا احمدی نژاد رو آفریدی ؟ قهقه میزند و میگوید : باز جبرئیل گل بازی کرد ... (!)
بلند شد که برود ، دامنش روی زمین کشیده میشد...
گفتم : دامنت رو برات بگیرم ؟ گفت : نه ، منم باید زمینو حس کنم ...
موقع خداحافظی بود ، ازش دور میشدم که داد زد : یادت باشه ، هروقت خواستی ، هرجا خواستی ، فقط منو صدا کن ...
با لبخند گفتم : میدونم ...
در حالی که دست تکان میداد گفت : اگه جواب ندم ، مطمئن باش که صداتو شنیدم ...
آره یه بارم من با خدا حرف زدم حرفای خوبی گفت اما من انقد بنده ی بدیم که همش یادم رفت.
سلام داداشی گلم به خدا شرمندم که نتونستم زودتر جوابت رو بدم ممنون که به یادمی
ساملیک به سامی جون خودمون .
بابا معلومه تو کجائی ؟؟
نه خبری ؟؟ نه اثری ؟؟
پیش مام بیا
سلام از دستت دلخورم بد جوری
چرا اپ کردی خبر ندادی؟حالا دیگه غریبه شدم؟
فکر کنم باید باید جیغ بکشم !
راستی زیر ١٨ ساله ها را مست خودش نمی کند؟! چون به ما که از این چیزها تعارف نکرد. :D
...
امضا : نقطه نویس ١٧ ساله