من سهم آفتابم را به تماشای باران بدهکارم
ای هیچ کس منقرض در شناسنامه من!
شرط می بندم
می توانی در من سنگ را بگریانی
این مرده آینده نه کسی در صدایش راه می رود
نه این دو سه پله عمر را کوتاه می آید
گذشته در گلویم گیر کرده است
و آنقدر خودم را به یاد نیاوردم
تا بر خاک خودم ساحل گرفتم
چند دریا ماهی من،باشم بس است؟
اصلا اینجا زاویه چند درجه گمنامی است؟
می ترسم تو هم بیایی و یک دفعه بگویی
چه قیافه ِ آشنایی
کجا شما را شرط بسته ام؟
/(پریسا)/
خوبه ... ولی خودت نگاه کن چطور نوشتی ...؟
بین نوشته ها فاصله نذاشتی ...