قصه زندگی و حرفای ناگفتنی

اگه بیاد زندگیمو نثار چشماش میکنم*تموم آسمونمو زمین پاهاش میکنم

قصه زندگی و حرفای ناگفتنی

اگه بیاد زندگیمو نثار چشماش میکنم*تموم آسمونمو زمین پاهاش میکنم

وعده ما لب دریا

 

 

 

امروز از اون روز خوباس؛ آخه نه از چوپان دروغگو خبریه نه از آقا روباه و کلاغ و پنیرش ؛ و نه از سارا و دارا که انارشونو به زور بخوان به هم بدن تا  الفبای ( دوستی ) رو یادبگیریم * هر چند که آخرش هم نفهمیدیم دارا با سارا چه نسبتی داش که هنوز که هنوزه دارا میخواد انارشو به سارا بده ؛ اونم روش نمیشه قبول کنه " تفلکی دارا"  فرزاد هم اونقده بزرگ و با کلاس شده که دیگه خبری از مامای گاو و غدغد مرغاش توغصه هامون نیس *هرکس هم حسنک صداش کنه جوابش نمیده *     آخه انقده تغییرواسه چی؟ ما که قصه هامونو  هی عوض میکنیم و میخایم بشیم تمدن نو  "چرا یه لحظه به خودمون , به کارامون , به شخصیت سیاهمون فکر نمیکنیم که لااقل یه روزجمعه , یه عید ,یه تولد ...چه میدونم یه شبه پر ستاره که کسی هم نفهمه یه رنگ سفیده پرقویی به نقابمون بزنیم * شاید*شاید* شدیم آدم خوبه ی یه نفر تا تفلکی بنیامین هم انقد به آدم بده بدو بیرا نگه......................آره قربونت برم همینه

آدمکای شهرما بازیگرایی قابلن                                   وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا میزارن

 

بگذریم که (چون میگذرد * غمی نیست)


وعده ی ما لب دریا

 

روی عکسا گرد و خاکه
 بیشتر دلا هلاکه
قحطی گلای پونه ست
 تقدیرا دست زمونه ست
عهد و پیمونا شکسته
 رشته ی دلا گسسته
 تقویما رو ماه تیره
زندونا پر اسیره
آدما یا همه مردن
 یا که مات و دل سپردن
 عصر ما عصر فریبه
عصر اسمای غریبه
 عصر پژمردن گلدون
 چترای سیاه تو بارون
 مرگ آواز قناری
مرگ عکس یادگاری
 تا دلت بخواد شکایت
غصه ها تا بینهایت
 دلای آدما تنگه
 غصه هم گاهی قشنگه
چشما خونه ی سواله
مهربون شدن محاله
 حک شده روی هر دیواری
 که چرا دوسم نداری
 خونه هامون پر نرده
پشت هر پنجره پرده
تا دلت بخواد مسافر
تا بخوای عاشق و شاعر
شبا سرد و بی عروسک
 دلای شکسته از شک
زلفای خیلی پریشون
 خط زدن رو اسم مجنون
شهری که سرش شلوغه
وعده هاش همه دروغه
چشمای خیره به جاده
عشوه های نخریده
آسمونا پر دوده
قلب عاشقا کبوده
 گونه ی گلدونا زرده
رفته و بر نمی گرده
آدما بی سرگذشتن
 آهوا بدون دشتن
دفترا بدون امضا
ماهیا بدون دریا
تشنه ها هلاک آبن
همه حرفا بی جوابن
 نصف زندگی نگاهه
بقیش همه گناهه
 خدا رو انگار گذاشتن
 رو زمین و بر نداشتن
در و دیوارا سیاهه
آدرسامون اشتباهه
شب و روزا پر عادت
 وقت که شد شاید عبادت
 خدا مال غصه هاته
وقتی غم داری خداته
روی آینه ها غباره
شیشه ی پنجره تاره
بغضا بی صدا و کاله
همه از فکر و خیاله
قلک خوبیا خالی
مهربونیا خیالی
قفسا پر پرنده
لبای بدون خنده
نه شنیدنی نه گوشی
نه گلی نه گلفروشی
 مرگ جشنای تولد
مرگ اون دلی که گم شد
خستگی بی اعتمادی
شک و تردید زیادی
امتحان مکرر
لونه های بی کبوتر
مشقامون بدون امضا
آسمون همیشه رسوا
نمره های عشقمون تک
بومامون بدون لک لک
همه غایب توی دفتر
 مثه بالای کبوتر
 خونه ها بدون باغچه
بدون حافظ و طاقچه
نه برای عشق میلی
نه کسی به فکر لیلی
دیگه پشت در بسته
کسی بیدار ننشسته
نه کسی نه انتظاری
نه صدای بی قراری
واسه عاشقی که دیره
لااقل دلت نگیره
کاش تو قحطی شقایق
 باز بشیم سوار قایق
بشینیم بریم تو دریا
من و تو تنهای تنها
ماهیا خیلی امینن
نمی گن اگه ببینن
انقدر می ریم که ساحل
 از من و تو بشه غافل
قایق و با هم می رونیم
می ریم اونجاها می مونیم
جایی که نه آسمونش
نه صدای مردمونش
نه غمش نه جنب و جوشش
نه صدای گلفروشش
مث اینجا ‌آهنی نیست
 خوبه اما گفتنی نیست
پس ببین یادت بمونه
 کسی ام اینو ندونه
 زنده بودیم اگه فردا
 وعده ی ما لب دریا
صبح پاشو بدون ساعت
که فراموش بشه عادت
نره از یاد تو زیبا 


 وعده ی ما لب دریا

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شایسته چهارشنبه 2 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:14 ق.ظ

قشنگ بود ...
چون من هم دقیقا مثل همین شعر رو دارم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد