شب شد
همه درها را محکم بست
همه چراغها را خاموش کرد
همه جا تمیز شده بود ... و همه چیز آماده برای شروع روز بعد
تنهای تنها بود
زنجیر رو باز کرد
روی صندلی نشست
چشم هایش را بست
خستگی امانش را بریده بود و
وسوسه برای یک لحظه در جان و تنش رسوخ کرد
با چوب بلند جاروی دستیش
کلید سبز را فشار داد
چقدر لذت داشت
سورتمه شهر بازی پارک شهر روشن شد
آهسته آهسته دور گرفت
صبح روز بعد
روزنامه های شهر تیتر زدند
«رفتگر شهر بازی شهرمان ... هرگز از سورتمه شهر بازی پیاده نشد ... و جان به جان آفرین تسلیم کرد »
و من در این اندیشه
که چرا پیرمرد، تنها و در خلوت سوار سورتمه شد؟!
بهم می گی خاله صورتی احساس پیری بهم دست می ده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من همش ۲۲ سالمه!!!!! سامیه بدجنس
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام دوست خوبم.
چرا اینقدر شاکی شدی یهو.معذرت میخوام اگه اشتباهی کردم اما منظوری نداشتم و منظورم اصلا اینی نبوده که شما گفتین.
شما توی یکی از پستای قبلیم کامنت گذاشته بودین و من چون گاهی بعد از تایید نظرات فرصت نمیکنم به دوستام سر بزنم دفعه ی بعدی که میام کامنتای جدیدو که اکثرا برای پیت آخر گذاشته شده چک میکنم و برای تشکر پیششون میرم اما چون پست شما اونجا نبوده متوجه نشده بودم.حالا بعد از مدتها اتفاقی کامنتتون رو دیدم و متوجه این اشتباه شدم.پس عمدی نبوده تازه خیلیم خوشحال شدم از آشنایی با شما و وبلاگتون و مثل همه ی دوستام خواستم باشین تا بتونم دوست خوبی باشم براتون.
حالا هم لینکتون کردم بدون هیچ توقعی اگه دوست ندارین یا لایق نمیدونین خبرم کنین که حذفش کنم.انتظارم ندارملینکم کنین.
شاد باشین...
واقعا کشندس؟