قصه زندگی و حرفای ناگفتنی

اگه بیاد زندگیمو نثار چشماش میکنم*تموم آسمونمو زمین پاهاش میکنم

قصه زندگی و حرفای ناگفتنی

اگه بیاد زندگیمو نثار چشماش میکنم*تموم آسمونمو زمین پاهاش میکنم

آخر خط

 

اینم آخر خط ...

- - - - - - - - - - - -------------------------------------

نظرات 8 + ارسال نظر
ندا جمعه 7 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:10 ب.ظ

اگر امشب سما صاف و منیر است...
عجب منما که حالی بی نظیر است...
بهین عیــــــــــــدی از ان اعیاد زیبا
میان شیعیـــــــــان عید غدیر است...
و.............
امیدوارم هر روزت پر باشه از
یاد علی ؛عشق علی؛لطف علی. همین
ـــــــــــــــــــ
تاااااااااا دوباره[گل]
ـــــــــــــــــ--
این عکس تا کی اینجا جا خشک کرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شوریده شنبه 8 دی‌ماه سال 1386 ساعت 01:17 ب.ظ http://faghat-khodam.blogsky.com

سلام

چرا به اخر رسیدی؟امید داشته باش:(


دیشب در خیال خویش عکس ان دلبر کشیدم

ذلت بی حد بردم و زحمت بسیار کشیدم



اول از نقشش گرفتم تا بسازم خرمنی از گل

از پریشانی چو ماری واژگون از سر کشیدم



می کشیدم چشمان شهلای خمار الود او را

مستی چشمش چو دیدم پر زمی ساغر کشیدم



می کشیدم ابروانش بر سحر بر صفحه دل

وای از این ابرو کشیدن ناگهان خنجر کشیدم



صبح شد دیدم حسرتا بر صفه دل

عکس مولایم علی حیدر کشیدم

موفق باشید......شوریده

ساینا یکشنبه 9 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ق.ظ http://chakavaketanha.blogsky.com

سلام
من که امیدوارم دوست عزیز من حالا حالا ها به آخر خط نرسه !!!!!!
..
..
پس امید و آرزوها چی میشه !
نـــــــــــه نـــــــگران نــــــباش .....
تمام این روزها هرچند هم سخت در گذرند !
و
روزهای خوب و خوشی در انتظارت هست !
..
..
شاد باشی همواره

ندا یکشنبه 9 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ب.ظ


من شدم نی... تو شدی نی زن...
مرا گذاشتی روی لبهایت و دمیدی...
نفست روی تنم ریخت ...
هوا پر شد از موسیقی دوست ...
فرشته ها به رقص آمدند و زمین دور خودش چرخید...
نواختن من جشن ملکوت بودو پایکوبی هستی...
دم تو آتش بود! و نوای نی عشق!
من شدم نی تو شدی نی زن...
اما فراموشم شد که نی اگر خالی نباشد نی نیست!
پر شدم...
مرا گذاشتی روی لبهایت و باز هم دمیدی ...
این روزها صدای ساز تو می آید و من دوباره به یاد می آورم که من نی بودم و تو نی زن ...
آه آی نی زن !! این نی دلتنگ دم توست ...
دلتنگ نواختنت ! نی کوچکت را بنواز.. که من شیفته این نایم !
شروع کن من منتظرمممممممممم. همین

خانومی زندگی صورتی دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ق.ظ

هی می نویسی خط آخر من دلم هری می ریزه پایین
هر خط پایانی می تونه خط شروعی باشه

الناز دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

حالا واسه چی میخوای فرار کنی مگه چی شده؟وب من جن داره؟

سارا سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:38 ق.ظ http://www.afsos.blogsky.com

سلام داداشی
نه دعوت میکنی نه دعوت قبول میکنی
بابا عیدا پشت سرهم سپری شدن کجایین
شدین ستاره سهیل درسته ؟؟؟؟؟؟؟
واخر کلام اینکه دراون خط اخرهم شاید جرقه رخ بده خداراچه دیدی پس باز باید امیدوار بود

ندا سه‌شنبه 11 دی‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ب.ظ

دردها از بودن است و حرفها از نبودن
میان بودن و نبودن مرزی است باریک ....
شاید بتوان در آن مرز قدم زد،آبی نوشید و شعری نوشت ...
بی هیچ درد و حرفی
میگویند نخستین شعر آدم از نخستین دردش مایه میگیرد؟؟؟
مگر شعور با درد ساخته میشود؟؟؟
آیا میتوان بدون درد هم شعری سرود؟
من میگویم میتوان پس مینویسم از عشق ؛زندگی
تو چی سامی ؟ میتونی؟ میتونی پس نقطه سر خط
بنویس از.......
ـــــــــــــــ
تااااااا دوباره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد