-
فرشته ها هم زن هستن
جمعه 18 آبانماه سال 1386 18:21
یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشتهء کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده...
-
پروازه یه خیاله اشتباه
جمعه 18 آبانماه سال 1386 17:01
داشت دیرش می شد باید زودتر راه میوفتاد ؛ همه ی وسایلشو گذاشت تو چمدونو رفت به طرف فرودگاه ... ساعتشو نیگا کرد ؛ دید هنوز تا پرواز نیم ساعت مونده .. صبحونه رو میز جا مونده بود ؛ پس باید یه جوری شکمشو سیر میکرد.. داخله فرودگاه ؛ رفتو یه جعبه بیسکویت خرید و به طرف صندلی های انتظار حرکت کرد.. کناره یه آقایی که مشغوله...
-
داداشی
شنبه 12 آبانماه سال 1386 15:33
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو " داداشی " صدا می کرد . به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمی کرد . آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم . بهم گفت : " متشکرم "...
-
آنتونی سامی
جمعه 11 آبانماه سال 1386 14:40
هر روز صبح تو آفریقا وقتی خورشید طلوع می کنه یه آهو شروع به دویدن میکنه و می دونه سرعتش باید از یه شیر بیشتر باشه تا کشته نشه . هر روز صبح تو آفریقا وقتی خورشید طلوع می کنه یه شیر شروع به دویدن می کنه و می دونه که باید سریع تر از اون آهو بدوه تا از گرسنگی نمیره . مهم نیست آهو هستی یا شیر ! با طلوع خورشید دویدنو شروع...
-
خدا هم اشتباه میکنه؟
جمعه 11 آبانماه سال 1386 14:20
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامهای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود: نامهای به خدا با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیز، من بیوهزنی 83 ساله هستم که زندگیام با حقوق نا چیز بازنشستگی...
-
چن تا حرف مفت
جمعه 11 آبانماه سال 1386 13:58
قبل از فـَلَک آقا! اجازه! یه سوال داشتیم: ما کلاس اوّلیا که هر روز تو مراسم صُب گاه دَه تا زنده بادُ مرده باد می گیم، وقتی بزرگ شدیم می تونیم آدمای دیگه رُ دوس داشته باشیم؟ گـَپْ اولی ساده ی ساده سُفره ی دِلِشُ واکرده بودُ دوّمی چِشاشْ رَدّ برنج ِ زعفرونی خورشت ِ فِسنجون می گشت سیرک از بین ِ این همه تماشاچی ِ بی کلّه...
-
به خدا اعتماد کن
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 21:27
کوهنورد به سختی بالا میرفت سنگها را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت در این کشاکش ناگهان پایش لغزید و از طناب جدا شد کوهنورد هر چه بالا رفته بود داشت بر میگشت و تمام لحظات زندگیش را مرور می کرد یک لحظه با تمام وجودش از خدا کمک خواست ودر همان لحظه طنابش به صخره ها گیر کرد و بعد از چند لحظه از خدا خواست تا در سرما یخ نزند...
-
اناره دونه دونه
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 20:51
اناری پرترک از شاخه افتاد سر شب بی صدا تو حوض خونه نفهمید و یهو پخش و پلا شد همه دار و ندارش دونه دونه تموم ماهیا تو حوض اون شب صدایی توی تاریکی شنیدن پریدن روی پاشویه نشستن اناری پرترک رو اب دیدن انار پرترک تنهای تنها دلش صد تیکه شد تو اون سیاهی یهو اون ماهیای با محبت شدن بی رحم عین کوسه ماهی به جون اون انار افتادن و...
-
دلتنگیام
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 19:25
دلتنگیهاتو بردار به روی قلبم بزار تکیه بده به شونم تو این مسیر دشوار اگه منو نمیخوای حرف دلم رو گوش کن فقط برای یکبار بعدش خدانگهدار تنهایی خیلی سخته وقتی چشام به راهه وقتی که شب سیاهه وقتی بدون ماهه تنهایی خیلی تلخه وقتی که بی تو هستم تنها میمونه دستم با این دل شکستم دلتنگیهامو بردار پیش خودت نگهدار هر وقت که تنها...
-
ایمان داشته باش
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 16:44
... اهالی یک دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند. در روز موعود، همه ی مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و تنها یک پسر بچه با خودش چترآورده بود و این یعنی ایمان
-
روباها هیچ وقت نمی بازن
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 15:34
تا حالا شده با یه میوه " مثلا یه توت فرنگی رسیده و قرمز ساعت ها حرف بزنی و اونقدر باهاش دوست شی که دیگه دلت نیاد بخوریش ؟ تا حالا شده وقتی یه خط سیاه از مورچه ها رو که دنبال ِهم از این سر اتاق تا اون سر اتاق بی سر و صدا راه می رن می بینی بری و براشون غذا بیاری ؟ مثلا دونه های برنج ..یا خرده های قند ...بعد ساعت ها...
-
عابر
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 14:37
هوای سرد ،راه دور ، زمین خیس و ناهموار، با وجود همه اینها راه را برای رساندن غذا به خانه به آرامی طی میکرد.غرچ!(به کسر غ و ر و سکون چ!)....مورچه داستان ما زیر پای یک عابر له شد و غذا به خانه نرسید.
-
پنجره سنگی
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 16:44
در بیمارستانی دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند. تخت او در کنار تنها پنجره ی اتاق بود. اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد. و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعت ها با یکدیگر صحبت می کردند. از همسر ... خانواده و ... هر روز بعد...
-
نشد یه قصری بسازم پنجرهاش ابی باشه
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 12:54
نشد یه قصری بسازم پنجرهاش ابی باشه من باشم و اون باشه و یک شب مهتابی باشه نشد یه جا بمونه و آخر بشه ماله خودم حتی یه بار یادش نموند ماه و روز تولدم نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم نه این که من نخوام برم نزاشت گلهارو ببینم نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم یکی میگفت خواب دیده که اون گفته عاشقش میشم باور نکرد یه...
-
وعده ما لب دریا
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 16:05
امروز از اون روز خوباس؛ آخه نه از چوپان دروغگو خبریه نه از آقا روباه و کلاغ و پنیرش ؛ و نه از سارا و دارا که انارشونو به زور بخوان به هم بدن تا الفبای ( دوستی ) رو یادبگیریم * هر چند که آخرش هم نفهمیدیم دارا با سارا چه نسبتی داش که هنوز که هنوزه دارا میخواد انارشو به سارا بده ؛ اونم روش نمیشه قبول کنه " تفلکی دارا"...
-
دیگه دوسش ندارم
شنبه 28 مهرماه سال 1386 16:06
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا می سوزونه گاهی قلب وزهر تلخ بعضی حرفا خیلی سخته اون کسی که اومدوکردت دیوونه هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه خیلی سخته...
-
زیر گنبد کبود
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 14:09
یکی بود ، دو تا نبود ، زیر گنبد کبود که شایدم کبود نبود و آبی بود یه دختره خوشکلو چشم خرگوشی با یه دنیا ستاره و فقط یه ماه؛ بدون آسمونش زندگی می کرد.آره بدون آسمون ؛ تاحالا دنیا رو بدون آسمون آبیش تصور کردین ؟ اونوقت همه ی زندگیا میشه خاکستریه خاکستری ؛ دیگه دلا دوس ندارن همدیگه رو آبی صدا کنن ؛نیازی هم به عینک آفتابی...
-
مردم اخمو
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 11:53
امروز چقده روز گرفته ایه ؛ همش مه ؛ همش برگای رو زمین ؛ همش ابرای سیاه تو آسمون ؛ همش مردم اخمو ؛ آخه یکی نیس بگه ، ای خدا، این همه چیزای خوشکل داری تو همه جای دنیا*اینارو باید واسه ما بزاری زمین؟ ما که همیشه قربون اون بزرگیت شدیم،با ما هم آره؟! کامی میگه:موقعی که آدم یه غصه تو دلشه؛همه چیزو همه کسو زشت و گرفته...
-
بی رنگ ترین روز دنیا
جمعه 20 مهرماه سال 1386 16:44
امروزجمعه ترین جمعه هفته ست یعنی بی رنگ ترین روز دنیا ؛یعنی آزاردهنده ترین سکوت شهر؛یعنی من و مدادم و کاغذم.تفلکی مداده من آخه از وقتی از دوستاش یعنی جعبه مداد رنگی جداش کردم دیگه محکوم شده تا آخر عمرش سیاه بنویسه و همیشه هم باید عین یه زندونی سرش بتراشم و تو مشتم اسیرش کنم و حرفایی که میخوام واسه همیشه فراموششون کنم...
-
کاغذ بی خط
سهشنبه 17 مهرماه سال 1386 16:22
همیشه زودتر ازشعر می آیی و روی کاغذ چنان سپید می خوابی که شعر هایم را با حروفی بی صدا می نویسم کاش بیدار می شدی می ترسم کاغذ ها آنقدر سپید بمانند که شب اسم خود را فراموش کند و من پشت دروازه های بی کسی بمانم
-
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 14:27
با سلام و وقت بخیر خدمت همه دوستانی که به نحوی منو تو این عملیات انتحاری یعنی مطلب گذاری گل رازقی کمک کردن .و یه تشکر تپل مپل از اون رفقایی دارم که با نظرات مهلک خودشون مارو مرام کش کردن و وبلاگمونو به خاک و خون کشیدن(این رنگ قرمزه وب از اونه پس دیگه سوال نفرمایید که چرا قرمز ).(دمتون گرم).راستی واسه اون عزیزایی که pm...
-
هیچ کس
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 11:08
من سهم آفتابم را به تماشای باران بدهکارم ای هیچ کس منقرض در شناسنامه من! شرط می بندم می توانی در من سنگ را بگریانی این مرده آینده نه کسی در صدایش راه می رود نه این دو سه پله عمر را کوتاه می آید گذشته در گلویم گیر کرده است و آنقدر خودم را به یاد نیاوردم تا بر خاک خودم ساحل گرفتم چند دریا ماهی من،باشم بس است؟ اصلا اینجا...
-
ویرانه
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 16:18
شبی مست ومستانه می گذشتم از ویرانه ای...!! در سیاهی چشم مستم خیره شد بر خانه ای نرم نرمک رفتم تا لب پنجره ای صحنه ای دیدم دلم سوخت چون پر پروانه ای ... پدری کور و فلج افتاده اندر گوشه ای مادری مات وپریشان همچون دیوانه ای!... پسرک از سوز سرما دندان به هم میفشارد دختری مشغول عیش با مرد بیگانه ای چون به شد فارغ از عیش...
-
کارنامه
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 15:51
پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود برای پدر ... پدربا بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند : پدر عزیزم، با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با...
-
دویدیم و دویدیم
دوشنبه 9 مهرماه سال 1386 10:21
دویدیم و دویدیم هیچ جا رامون ندادن گفتن که توی جاده دونده ها زیادن دویدیم و دویدیم فایده نداشت دویدن به همه چی رسیدیم؛به جز خود رسیدن دویدیم ودویدیم جاده ها بسته بودن پلای توی رامون همه شکسته بودن دویدیم ودویدیم رفتیم تو خط عادت کم کم به هم می کردن دونده ها حسادت دویدیم ودویدیم راه ها خاکستری شد حرفای عاشقونه کم رنگ و...
-
کاریش نمیشه کرد
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 15:31
سلام وقت ، وقت تغییره، وقت پوست اندازیه ! وقت یه ترکیب دیگه وقته خاموشیه ، وقت له شدن احساساته ، وقته بستن پنجره و باز کردن پنجره ای دیگه ! نمیدونم چرا ...چرا این همه مدت با یکی اُخت میشی بعدش مجبور میشی ازش دست بکشی ! حکمت خدا چیه ...نمیدونم ! این روزها دارم تکه تکه های قلبم رو پینه می زنم ! دارم سلاخیش می کنم ! بعد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 11:45
پروردگارا ؛ ایمانی عطا کن دلچسب و یقینی روشن تا بدانم که به من نرسد جز آنچه تو خواهی و راضی دار مرا به قسمتم هر انچه که هست.